از سری مباحث قرآنی

به نام نازل کننده آرامش

به نام کسی که خالق من و خالق همه ی خلقته. خدای حکیم و مدیر و مدبر.خدایی که میدونه چی باید کجا باشه؟ خدایی که هیچکس نمیتونه جاش رو پر کنه و هیچ شریک و وزیر و مشاوری نداره. خدایی که انسان رو جور دیگه ای خلق کرد و خلقتش رو بهترین کرد .

امروز داشتم آیات سوره فتح رو میخوندم و مرور میکردم و خودمو مقابل آیات قرار میدادم و خطابهای قرآن رو به خودم میگرفتم.چه خطابهایی!!!  وقتی به آیه چهارم رسیدم خیلی بادلم بازی کرد و رمز و راز بعضی شخصیتها و موفقیتهاشونو داشتم کشف میکردم. " هو االذی انزل السکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم " آره، آرامش و اطمینان وثبات قدم رمز موفقیت خیلی ها بوده. اونا (امام و شهدا) بدجوری به هدفشون و به صاحب کارشون اطمینان داشتن و حاضر بودن همه کار برای همچین صاحبی انجام بدن. حالا جایگاه این سکینه و آرامش کجاست؟

جایگاهش توی دلهای مؤمنینه و مؤمن کسیه که به هدفی مطمئن شده باشه.پس شرط این آرامش ،ایمانه. و ما داریم می بینیم توی فرهنگ غرب و زندگی اروپایی و کلا هر چیزی که بشر به ارمغان آورده و به خودش تکیه کرده،این آرامش به چشم نمیخوره.

ادامه آیه میاد مؤمنین رو بازم مطمئن میکنه . "ولله جنود السماوات و الارض و کان الله علیما حکیما" یعنی همه چیز و همه اسباب و وسائل توی دایره قدرت و تسلط خداست. وتا نخواد حتی چیزی اتفاق نمیفته و برگی از درخت نمیفته مگر اینکه اون خبر داشته باشه ( ما تسقط من ورقة الا یعلمها...) . و ادامه میده که همین خدا هم عالمه و هم حکیم . یعنی اطمینانتون بیشتر بشه که اشتباه از شخص حکیم و علیم و بی نقص به دوره و بعید.

و توی آیه 10 همین سوره میفرماید که " یدالله فوق ایدیهم " .یعنی دست روی دست زیاده ولی دست خدا بالا دست همه ست.

خب ، بادیدن این همه نکته و آیه چرا ما اطمینان و ایمانمون بیشتر نمیشه؟ چرا اینقدر جوش روزی مونو میزنیم و با چنگ و دندون روزی میخوایم؟البته از حرفم بد برداشت نکنید.این مجوز تنبلی نیست ولی مارو از جوش زدن الکی رها میکنه و وقتی برای انجام وظایفمون باز میکنه. رفقا ! ماها توحیدمون بدون تعارف مشکل داره و همه چیز رو از دست کسی دیگه میبینیم و اصلا خدارو به عنوان  مربی و پرورش دهنده خودمون  به رسمیت نمیشناسیم.

خدایا کسی تورو اونطور که باید نشناخت غیر اولیا و انبیا و معصومین. قلب مارو جایگاه خودت قرار بده و از شر شیطون و دار و دسته ش نجاتمون بده.

نظرات 4 + ارسال نظر
حامد سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:03

علی جان وبلاگت عالی بودحال کردم

حرف دل جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:45 http://harf-e-del.blogfa.com

سلام علی جان.
سجادم اینجاست... خوندت...
طرف ما هم بیا
یاعلی

صاد. میم شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:41

سلام اخوی
بله قضیه همینه . دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم.
دوستت دارم حاجی جون . یاحق

حرف دل جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 http://harf-e-del.blogfa.com

سلام. با اون پیامت خوب حالمو گرفتی...میدونم اینا رو بهتر از من میدونی ولی فقط میگم که بدونی دلم داره باهات میاد...
کربلا که رسیدی!
کفش از پا برکن...اینجا پابرهنه که باشی میفهمی درد پای عصر عاشورای رقیه سادات را
مبادا سیر آب بنوشی که در این بلد سقا هم تشنه بود چه برسد به مهمان!!!
مبادا سیر غذا بخوری که اربابت گرسنه بود
مبادا گوشت بخوری که سخت کراهت دارد
مبادا بخندی که کربلا زمین حزن است
مبادا در زیارت اول غسل کنی و لباس عوض کنی که ارباب تو را ژولیده میخواهد
مبادا بلند حرف بزنی که اینجا همه صداها از بغض در گلو گرفته بود
مبادا تند راه بروی یا بدوی که هر که در انجا دوید به جایی نرسید
مبادا یاد گناهانت بیافتی چرا که کسی که به ان حریم وارد میشود گناهی ندارد...حسین گنه کاران را نمیپذیرد مثل من ...
مبادا چشم به غیر حسین ع بدوزی که بیچاره میشوی
مبادا خرید کنی در کربلا که کراهت دارد
( اگر خواستی تنها یک انگشتر بگیر ان هم به یاد انگشتری که از سلیمان کربلا دزدیدند)
مبادا شش گوشه را که دیدی به ایستی و زیارت نکنی !!سجده کن...حسین ع سر داد و تو سر را در مقابلش خم کن..
مبادا بار اول بری سمت قتلگاه که دلت بیچاره میشود...
مبادا ....
.
.
.
فقط این را بگویم که وقتی به کربلا برسی اشک چشمانت خشک میشود...بهت زده میشوی ..بغض و گیجی دیوانه ات میکند...نترس !
اشکهایت درون مشک زخم خورده جمع شده است ...اشکهایت را از صاحب مشک بخواه...
راستی حرم عباس که رفتی و ایوانش را دیدی مبادا به نامش صدا بزنی و سلام دهی بگو : " السلام علیک یابن الزهرا ...""
ایشان به این اسم حساسند...نگاهت میکنند عجیب...
همیشه تو حرم امام رضا وسط جامعه آرزوم بوده که یه بار به جای"و الی جدک..." بگم "و الی اخیک"... وقتی این جمله رو تو جامعه گفتی خیلی یادم کن...
ببخش بیش از این یارای نوشتن نیست
دلم این روزها بیچاره است..دعایش کن به محرم برسد ...نمیگویم کربلا چون راهی ندارد به انجا
به ارباب بگو اگه قراره فلانی رو دعوت کنی سه تا دعوتنامه براش بفرست نه یکی...(اون دوتای دیگه رو خودش میشناسه...) فقط بگو با هم قرار گذاشتن سه نفری بیان...
زیادی دعام کن علی...!
روزی محرم خودم و خودتو از ارباب بگیر...
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد